• وبلاگ : حج دانشجويي شيراز
  • يادداشت : انعکاس خاظرات سفر 5
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + هوشنگ اسدي 

    باسلام خدمت دوستاني که همواره خاطرشان موجب شادي مي شوند .

    روز ششم آخرين روز بودن در شهر پيامبر بود . ياد ستون توبه ، حنانه و بقيه ستونهاي داخل مسجد النبي ، روزه ، همگي بخير .صبح گاه من و دوستانم بعد از سحري خوردن به حرم رفتيم تا اين روز آخر بهره بيشتري ببريم . ولي جوان ايراني که زيارت عاشورا مي خواند وشرطي ها بهش گير دادن مانع اين عمل شد چون دوست خوبم آقاي اسدي جسارت و نبوغ ايراني بودن خودش را نشان داد ودر آن واحد گوشي آن جوان را از جيبش کشيد وپا به فرار گذاشت و وهابيه کنار قبر پيامبر هم به دنبالش ولي خدا را شکر نتوانست گيرش بياورد .بعد از اينکه همديگر را پيدا کرديم به طرف هتل رفتيم ودرب اتاق آقاي ناصري را زديم وجريان را بهش گفتيم و به ما گفت شما از اتاق بيرون نياييد .خلاصه بعداز مدتي آقاي ناصري گفت مشکل حل شده و خطر رفع شده ميتونيد به کاروان اضافه شويد در آن لحظه آقاي ناصري خوشترين خبر را به ما داد .بعد مثل هر روز به زيارت بقيع رفتيم . و بعد از نماز ظهر وناهار احرام پوشيديم وباي محرم شدن و حرکت به سمت مسجد شجره در لابي هتل اماده شديم . حاج آقا يقطين با صداي خوبش وداع با مدينه را زمزمه ميکرد ومداحي مي خواند وهر کس در گوشه ا ي حال و هواي خودش را داشت .خلاصه سوار اتوبوس شديم وبه سمت مسجد شجره حرکت کرديم در مسجد شجره بعد از بجا آوردن اعمال مسجد شجره نماز مغرب وعشاء را خوانديم لبيک گفتيم ومحرم شديم . بعد از نماز سوار اتوبوسهايمان شديم وبه طرف حرم امن الهي حرکت کرديم .شب ليله الرغايب بود شب بخشش گناهان چه شبي بود .خلاصه دل کندن از شهر پيامبر سخت بود ولي چاره اي جز اين نبود . ياد آنروزها بخير . در پايان از حاج آقا يقطين ياد مي کنم .