در مشرب ما خوردن ..........
پروانه ي ما سوختنش ..........
زآن چشم که حق .........
پروانه ي ما سوختنش بسته به حال است
با طلعت مهمان نشود طالع ما جفت
رحم است بر آن ميو? بدبخت که کال است
بايد که سر از خويش به تقصير بگيريم
با تيغ زند هر که سر خويش حلال است
زآن چشم که حق، حافظ او باد مرا ديد
آيند? من بسته بدين قهو? فال است
در جلوت عشاق مي افتيد که کنکاش
در خلوت مردان کرامات محال است
بازآ که مرا بي تو نه روز است و نه سال است
اي ماه مرا هفته ي بي دوست وبال است
يک مرحله از سير جنون نيز خموشي است
بگذار بگويند که مجنون تو لال است
غم خورد دلم را و کسي معترضش نيست
در مشرب ما خوردن ميخانه حلال است
منسوخ نشد چشم تو با ديده ي مردم
اين فتنه ي شب خيز ز آيات قتال است
در قال شرر نيست چه ديروز چه فردا