هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمايل تو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم حکايتي ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصيحت مردم حکايت است به گوشم مگر تو روي بپوشي و فتنه باز نشاني که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم خيلي خيلي ارادتمنديم