حج دانشجویی شیراز کاروان سفیر
| ||
راستی می دانستید که در لیله الرغائب احرام می بندیم؟
در زندگی ام همیشه به این یقین رسیده ام که هر اتفاق خوشایند یا ناخوشایند زندگی ام ، ثمره یک عمل نیک یا عمل زشت است که تصویرش به صورت آن اتفاق درآمده است. به این یقین رسیده ام که خداوند به گونه های مختلف بنده اش را آزمایش می کند و صبرش را بر مصائب و شوقش را در خوشایندهای زندگی می سنجد. و به این یقین رسیده ام که ( عسی ان تکرهوا شیء و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیء و هو شر لکم والله یعلم و انتم لاتعلمون – سوره بقره آیه 216) و اینکه باید رضا بود به رضایت خدا و اینکه مسلم همیشه تسلیم است. قرار بود با سایر همکارانم در دانشگاه دزفول 12 اسفند پرواز کنم که به دلایل متعدد جا ماندم از پرواز. پاسپورت ها بجای اهواز رفته بود تهران و از آنجا هم سردرآورد توی شیراز. خیلی برایم مشکل بود که بدون دوست و آشنایی بروم شیراز و درکاروانی باشم که هیچ کس را نمی شناسم. هرچند صاحبخانه آشنا بود ، اما خب . . همسفر هم برایم شرط بود. خیلی دنبالش گشتم که ببینم چرا خدا سفرم را پس و پیش کرد تا اینکه . . . امشب یک لحظه به برنامه مدینه که آقای ناصری گذاشته بود روی سایت دقت کردم ناگهان دلم ریخت پایین . . . دیدم ان شبی که قراراست احرام ببندیم و لبیک بگوییم ، لیله الرغائب است. اولین شب جمعه ماه رجب ، شب آرزوها بغضم گرفت. و از طرف دیگر سرشار شوق شدم مثل کسی که راه حل یک مسئله را پس از روزها و ماه ها تلاش پیدا می کند. خداوند سفرم را چرخاند و چرخاند. پاسپورت هایم را این شهر و آن شهر، کرد و برنامه را برایم به گونه ای ریخت که در بهترین شب سال ، در شب آرزوها احرام ببندم. حالم قابل وصف نیست. آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم ، احساس سوختن به تماشا نمی شود. فقط دارم خدا خدا می کنم برنامه جابجا نشود ، تا در بهترین شب سال ، در شب آرزوها ، دلشکسته لبیک لبیک بگویم. لبیک ، الهم لبیک ، لبیک لا شریک لک لبیک . ان الحمده والنعمه لک والملک لا شریک لک لبیک خدایا آمدم در شب آرزوها ، با زیباترین لباس عمرم. با کفنم. هیچ ندارم. از زینت و زیور. از کبر و غرور. سر بزیرم و دست ها خالی . روسیاه و جامه سپید خودت خواستی که بیایم وگرنه من و این همه توفیق پروردگارا ، پاکم کن از معصیت ها.
از راهی دور آمده ام و از جاده ای بی عبور . غرق نورم کن ای نورالنور ، ای نور لیس کمثله نور بگذار سبک برگردم به شهرم هرچند کسی که خانه تو ببیند ، دیگر هوای برگشتن ندارد.
نگاهم کن تو را به همان درب نیمسوخته. یک نیم نگاه برای من کافی است تا برسم به آنچه که می باید پروردگارا لبیک . لبیک آمدم راهم بده تو را به همان بقیع و ائمه مظلومش راهم بده لبیک لبیک لبیک خدایا الان که دارم می نویسم ، چه دارد بر سرم می آید ، نمی دانم در شجره زنده می مانم یا نه؟ چقدر دوست دارم در همان شجره لبیکم را جواب بگویی و مرا ببری به همانجا که باید. همه جا دنبالت گشتم. قرارما . . . شب آرزوها ، . . . مسجد شجره. چقدر مشتاق دیدارم باسپاس ازدوست ارجمنمان جناب موجودی بخاطرارسال مطلب فوق امیدکه همگان بهره ببریم . [ دوشنبه 91/2/25 ] [ 10:34 عصر ] [ ناصری ]
[ نظر ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |