حج دانشجویی شیراز کاروان سفیر
| ||
این مطلب بسیار زیبا از جناب آقای موجودی، همسفر خوبمون هست که در پاسخ به کامنت گذاشته شده توسط حاج آقا فاطمی در وبلاگشون نگاشته شده، از اونجایی که ایشون برای رسوندن این مطلب به جناب حاج آقا فاطمی، این متن رو به من ایمیل کردن و اجازه خوندنش رو به من هم دادن، من هم با صلاحدید جناب آقای ناصری این مطلب رو بر روی وبلاگ میزارم. از اونجایی که نمیشه متن رو در یک پست قرار داد مجبورم در دو پست متوالی بزارم ببخشید. ضمنا حاج آقا فاطمی از من خواستند که قسمتهای مربوط به ایشون رو حذف کنم ولی جناب آقای ناصری فرمودند کامل بزارم. با تشکر س. رحیم پور حضور محترم جناب آقای فاطمی
حرف اول : روحانی
بالانویس1 : پیامتان را که در( الف دزفول) دیدم، بغض کردم. دلیلش را . . . بی خیال. نه فکر کنید ناراحت شدم. ابداً و مگر آدم از خوشحالی بغض نمی کند. یا از بیاد آوردن روزهای خوشی که داشته است. بالانویس2: دلم برایتان تنگ شده است ، هم شما و هم حاج محمدعلی ناصری روحانی . روحانی ندارد اخر فامیلی اش؟ چرا! دارد. متن را که بخوانید ، قبول خواهید کرد.
بالانویس 3 : هرجایی می گویم «تو» منظورم «انسان »است یا همان «تو»ی نوعی.
سلام سلام بر حسین(ع) سلام بر فاطمه(ع) و بعد از این ها سلام بر سید حسین فاطمی سلام بر « روحانیِ روحانی » «روحانی اول» مال لباسی است که توفیق پوشیدنش را دارید. همان لباسی که آرزویم بود و دست تقدیر نگذاشت و«روحانی دوم» را در معناو مفهومش به کار بردم. «روحانی». یعنی آنچه منسوب به روح و بمعنی نسیم و آسایش و تازگی باشد. یعنی از مقوله ی آسایش و نسیم است در لطافت و پاکیزگی و جایی که گویند این چیز روحانی است – به ضم یا فتح راء- یعنی باروح و خوب و نیک و مطبوع و پسندیده. و من کلماتی زیباتر از این در گنجینه ناقص لغاتم نداشتم. شما خودتان زیباترش را تصور کنید. روحانی اول را که گفتم ، همه می توانند برسند. هزینه اش کمی جامع المقدمات خواندن است و . . . کمی هم پول پارچه و خیاط. و آن حکایت همان مَثَل ( ملا شدن چه آسان) است. اما روحانی دوم را که گفتم هزینه اش فراتر است از روحانی اول. باید خیلی تلاش و همت می خواهد.خیلی مرتبه دارد. واولش خواستن فرد است. یعنی بخواهد روحانی شود. دل بکند از هرچه غیر یار است. اولش از خود. بیخیال ظواهر شود. مدرک را بی خیال شود.سطح1 را، سطح 2 را، سطح 3 را و . . .هر سطحی که مساحتش فاصله می اندازد بین او و محبوب. تا رسیدن به ( لا فرق بینهم و بین حبیبهم ) و اینکه بین تو ومحبوب فرقی نباشد لازمه اش یک حرف دو حرف نیست. یک سال دو سال نیست. لازمه اش را علی(ع) می گوید: «ان لله تعالی شرابا لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طربوا ، و اذا طربوا طابوا ، و اذا طابوا ذابوا ، و اذا ذابوا خلصوا ، و اذا خلصوا طلبوا ، و اذا طلبوا وجدوا ، و اذا وجدوا وصلوا ، و اذا وصلوا اتصلوا ، و اذا اتصلوا لافرق بینهم و بین حبیبهم» باید این همه راه را برود. باید آنقدر بگردد تا شراب معرفت پیدا کند و پیداکردن این خودش هزاران مصیبت داردکه در ( عبدی اطعنی . . ) خلاصه می شود. وتازه اجازه بدهند که بنوشد و تازه انگاه که نوشید مست شود. و عجب مستی اش حال می دهد به آدم که شادی می آورد و طرب. و این طرب فرق دارد با همه طرب های عالم . طربی است که تو را می برد سمت «طابَ». سمتِ بی غل و غش شدن. سمت ساده شدن. سمت پاکی و اینجاست که باید ذوب شد. و خیلی از مواد هستند که با ذوب شدن خالص می شوند و انسان نیز از همان دسته است. باید ذوب شود تا خالص شود. باید گرما ببیند. گرمایی که از نقطه جوش فوق العاده بالاتر است. بسوزد و بخندد و عشق کند . چون می داند پس از این داغ شدن ها ست که خالص می شود . تمامی ناخالصی ها ، گرد و غبارها ، سایه ها ، همه و همه جدا می شوند از او و وقتی خالص می شود آنجاست که می فهمد چیزی کم دارد. و عبارت «چیزی کم دارد» خودش چیزی کم دارد. آخر کسی که پس از خالص شدن می فهمد که اصلاَ هیچ نیست ، چگونه ادعا دارد چیزی کم دارد که هیچ ندارد و همه چیز کم دارد و آن همه چیز را همه می دانیم. پس«طلب» می کند. عجب حالی دارد برایش طلب. حتی اگر به «وَجَد» نرسد. ولی وعده در «وجد» است. پس پیدا می کند و وصل می شود. وبین همین پیدا کردن و وصل شدن هم مرتبه دارد. که محبوب خودش می گوید(من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته) عجب رفیقی است خدا. عجب راهی دارد خانه محبوب. این همه راه آمده ای و وقت صرف کرده ای . تازه پیدایش کرده ای. خوشحالی ؟ باش . اما نه زیاد. که خیلی ها هم مثل تو پیدا می کنند. مهم این است که بعد از یافتنش چه می کنی. برگردم سراغ همان فاصله بین یافتن و وصل شدن. کم کم خودم هم دارم قاطی می کنم. دارد می شود مثل رمان های رضا امیرخانی. گم می شوی توی کتاب. اما خدا نکند که توی راه رسیدن گم شوی. بی خیال . ادامه ماجرا را بگذار بگویم.
[ شنبه 91/5/14 ] [ 11:23 صبح ] [ ناصری ]
[ نظر ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |