حج دانشجویی شیراز کاروان سفیر
| ||
حال که پیدا کرده ای بعد از آن همه طلب ، باید بشناسی. در مرحله «عَرَفَ». تمام توانت را به کار بگیری تا ببینی با که طَرفی؟ و وقتی جلوه ای از آن همه عظمت و زیبایی را شناختی تازه می رسی به مرحله «حُب». دو حرف بیشتر نیست ولی حرف ندارد. دوست داشتن و تو این دوست داشتن را با دوست داشتن های معمول دور و برت مقایسه نکن. کدام ماشین را دوست داری؟ اگر چپش کنی و بیفتد توی دره ، همانقدر دوستش داری؟ کدام قیافه را دوست داری؟ اگر با آبجوش رادیاتور جوش آمده ماشینت بسوزد هم دوستش داری؟ آن دوست داشتن کم و زیاد می شود لامذهب. اما این دوست داشتن که به آن می رسی کم شدنی نیست. فقط زیاد می شود. زیاد می شود . زیاد می شود تا می رسد به مرحله عشق. و این عشق با عشق هایی که تو نامش را گذاشته ای عشق فرق می کند. زمین تا آسمان هم کم است برای این فاصله. ولی باز هم یک طرفه است. کمی صبرکن. کم نیاور. بمان توی همین جاده. بمان پشت همین در. از در زدن کوتاه نیا. قاعده عاشقی در سرسختی است و پافشاری. بالاخره در باز می شود و این عشق دو طرفه خواهد شد و می شود همان که محبوب گفت :«من عشقنی ، عشقته» عجب حالی دارد خدا عاشقت بشود. همان کسی که یک بار هنگام آفریدنت به خود بارک الله می گوید ، خودش عاشقت می شود. عجب معادله ایست؟ این فاصله بین «وَجَدَ» بود تا «وَصَلَ» . فاصله بین یافتن تا وصل شدن. برگردم دوباره سراغ حدیث اول. و انکس که «وصلوا» ، «اتصلوا» . این وصل شدن نه وصل شدن تیرآهنی به تیرآهن دیگر است که بازلزله ای فرو ریزد. این وصل شدن از نوع اتصال است. و اتصال از باب «افتعال» و تو در دبیرستان مگر نخواندی که باب افتعال به چه کار می آید؟ و دیگر رسیدیم. محبوب همینجاست .( لا فرق بینهم و بین حبیبهم) یکی شده اید . تو و عشقت. و اینجاست که می توان گفت تو روحانی شده ای. یعنی آنچه منسوب به روح و بمعنی نسیم و آسایش و تازگی باشد. یعنی از مقوله ی آسایش و نسیم است در لطافت و پاکیزگی و جایی که گویند این چیز روحانی است – به ضم یا فتح راء- یعنی باروح و خوب و نیک و مطبوع و پسندیده. تو روحانی شده ای حتی اگر روحانی نباشی و اینجا منظورم از روحانی همان روحانی دوم است. همه اینها را گفتم که سه نتیجه بگیرم.
نتیجه اولم این باشد که روحانی شدن –روحانی دوم-، خیلی دردسر دارد. خیلی. و وقتی می گویم خیلی ، تو تمام خیلی های عالم را بردار و بریز روی هم تا برسی به خیلی من.
نتیجه دوم اینکه امروز چه قلیل اند روحانی هایی که روحانی باشند و مگر هر روحانی ، روحانی می شود. اما من شما را «روحانیِ روحانی » می دانم و می دانم شکسته نفسی خواهید کرد در پاسخ به این حرفم. و این را بگویم که به همان شهدایی قسم که وبلاگ( الف دزفول) مزین است به نامشان، پیامتان را که خواندم ، هم طنین صدایتان با همان لهجه شیرین شیرازی توی گوشم می پیچید و هم تصویرتان با همان لبخند همیشگی پیش رویم مجسم شد و تمام تصاویری که از شما در ذهن داشتم را دیدم. خصوص طواف اول را طواف آخر را. بارها خواستم برای وبلاگ مطلب بنویسم اما یا مشغله نمی گذاشت یا دست و دلم به قلم نمی رفت. اما پیام شما که نه، شهدا باعث شدند، که در این سکوت نیمه شب رمضان بنشینم و بنویسم.
و نیجه سوم :می خواهم برگردم سراغ حدیث دوم و ربطش بدهم به سوال شما از من در الف دزفول. -اگر کسی مشتاق است بداند چه از من پرسیده اید ، برود سری بزند به الف دزفول. لینک آن در وبلاگ خودتان هست.- هر کس که روحانی شد، یعنی رسید به «لا فرق بینهم و بین حبیبهم» و خدا هم «عشقته» شد ، به دنبالش اتفاقی می افتد به زیبایی «شهادت» که «من عشقته قتلته» و خدا آنچنان در این عشق استوار است که معشوق را – از آنطرف نگاه کنی معشوق همان عاشق قبلی است- می خواهد بکُشد. و این کشتن عین حیات خواهد بود چرا که «و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا . . . » . عین حیات. عین زندگی. فقط مکان عاشق را عوض می کند. از فانی به باقی. از کوتاه به ابدی. و دیه ی این کشتن را می دهد. و خودش دیه می شود. و خوش به سعادت کسی که خدا دیه اش باشد. رئیس جمهور هم که باشی دیه ات 90 میلیون است. اما به کجا می رسی که دیه ات می شود خودِ خدا؟ و تو فکر نکن که آنکس که دنبال رسیدن است ، دنبال اتصال است، دل بسته است به بهشت . به نهرهای شیر و عسل ، به حوری های موعود. نه که بهشت با آدم هایش بهشت است. جهنم است بهشت بی دوست. بی آنانکه به عشقشان پا زده ای به دنیا. و شهیدان اینانند.
فقط مانده ام که این همه راه را چطور به سرعت طی کردند؟ این همه راه را. پیچ و خم جاده را. سرازیری ها را و سربالایی ها را. و چه زود روحانی شدند. و از این روحانی همان روحانی دوم منظورم است.
این همان نقطه تاریک است. و این یکی از دلایل بغضی است که شما می بینید مدام در گلوی این قلم فروخفته است. واین باشد بخش اول از حکایتی ناتمام که اگر خدا قسمت کرد در بخش های بعدی ادامه خواهم داد. مثل همین سریال های بی ربط تلویزیون اگر به دردتان خورد بخوانید و اگر نه . . . بیخیال [ شنبه 91/5/14 ] [ 11:25 صبح ] [ ناصری ]
[ نظر ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |