باسلام خدمت دوستانی که همواره خاطرشان موجب شادی می شوند .
روز ششم آخرین روز بودن در شهر پیامبر بود . یاد ستون توبه ، حنانه و بقیه ستونهای داخل مسجد النبی ، روضه ، همگی بخیر .صبح گاه من و دوستانم بعد از سحری خوردن به حرم رفتیم تا این روز آخر بهره بیشتری ببریم . ولی جوان ایرانی که زیارت عاشورا می خواند وشرطی ها بهش گیر دادن مانع این عمل شد چون دوست خوبم آقای اسدی جسارت و نبوغ ایرانی بودن خودش را نشان داد ودر آن واحد گوشی آن جوان را از جیبش کشید وپا به فرار گذاشت و وهابیه کنار قبر پیامبر هم به دنبالش ولی خدا را شکر نتوانست گیرش بیاورد .بعد از اینکه همدیگر را پیدا کردیم به طرف هتل رفتیم ودرب اتاق آقای ناصری را زدیم وجریان را بهش گفتیم و به ما گفت شما از اتاق بیرون نیایید .خلاصه بعداز مدتی آقای ناصری گفت مشکل حل شده و خطر رفع شده میتونید به کاروان اضافه شوید در آن لحظه آقای ناصری خوشترین خبر را به ما داد .بعد مثل هر روز به زیارت بقیع رفتیم . و بعد از نماز ظهر وناهار احرام پوشیدیم وبای محرم شدن و حرکت به سمت مسجد شجره در لابی هتل اماده شدیم . حاج آقا یقطین با صدای خوبش وداع با مدینه را زمزمه میکرد ومداحی می خواند وهر کس در گوشه ا ی حال و هوای خودش را داشت .خلاصه سوار اتوبوس شدیم وبه سمت مسجد شجره حرکت کردیم در مسجد شجره بعد از بجا آوردن اعمال مسجد شجره نماز مغرب وعشاء را خواندیم لبیک گفتیم ومحرم شدیم . بعد از نماز سوار اتوبوسهایمان شدیم وبه طرف حرم امن الهی حرکت کردیم .شب لیله الرغایب بود شب بخشش گناهان چه شبی بود .خلاصه دل کندن از شهر پیامبر سخت بود ولی چاره ای جز این نبود . یاد آنروزها بخیر . در پایان از حاج آقا یقطین یاد می کنم .
با تشکر از جناب آقای اسدی